امروز : یکشنبه, ۲۳ اردیبهشت , ۱۴۰۳ - 5 ذو القعدة 1445
(۱) همراه رقصیدن با موسیقی تانگو زن، شباهنگام، سهمش تابش ماهست و در روز، خیس شدن به زیر باران. زنی که انگشتانش میآیند و میروند و رنگینکمان میبافد تا به یقهی زندگی بیاویزد… (۲) تو همیشه شبیه طلوع آفتابی، خورشید، تاب و توان به زمین میدهد و تو هم به دل من… (۳) مادرم میگوید: […]
(۱) گمم، -گوشه کناری! لای ورقهای کتاب و دفترهای تو! بین پیراهنهای چروکات! میان افکار مشوشات… کاش به خود بیایی وُ –پیدایم کنی! (۲) کفرآمیزترین جملهها از دهان من و تو بیرون میزند؛ -:[دوستت دارمها] — دوستت دارمها… آه،،، هنوز مردمان شهرم به آیین «عشقورزی» ایمان نیاوردهاند!
سفید سرکش بِشکوه … معرّف حضور کسی هست اینجا قلوی دوّم من: اسب؟! ** «بزنید به کوچهی علیچپ تبرها به قلع و قمعِ شمشاد مشغولاند» تابلویی در جادهی عافیت! ** حساب دستشان است یکعدّه؛ اشیای سنگینی را که در پرواز اضافهبار شاملشان خواهد شد با خود نمیبرند وقت سفر به آنسوی آب اشیایی از قبیل […]