از انقلاب، ساخته و پرداخته شدهاند، در متن و متأثر از جریانی واحد یعنی نوعی مبارزهی ایدئولوژیکـ فکری و کشاکش سخت و جنگ مسلحانه زمینه گرفته و شکل یافتهاند.
قصهی «ماهی سیاه کوچولو» در اوج محبوبیت و مطلوبیت و رواج شیوههای قهرآمیز «چهگوارایی» و «گریلایی» و «مائویی» و قرار گرفتن مبارزان و سازمانهای سیاسی در فاز مبارزهی مسلحانه و موفقیت آن در برخی مناطق جهان از جمله آمریکای جنوبی و خاور دور و در کوران مبارزات و جانفشانیهای گروهها و سازمانهای چریکیای چون فداییان خلق و مجاهدین با رژیم شاهنشاهی و زیر سایهی گورستان آریامهری در دوران ماقبل انقلاب و ترویج و تبلیغ تئوریها و بحثهای داغ «جنگ چریک شهری»، «شکستن جو اختناق پلیسی»، «محاصرهی شهر از طریق روستا» به سبک انقلابیون کوبا و ارتش آزادیبخش ویتنام و ارتش سرخ چین و ... فیلم «باشو غریبه کوچک» در بعد از انقلاب 57 و در خلال یک جنگ خونین و طولانی خارجی مابین دو کشور ایران و عراق و همینطور باز جنگ داخلی چریکی و زیرزمینی مجاهدین با نظام و حاکمیت جدید که از سی خرداد 60 ماشهاش کشیده شد و با الهام از چنین جدل و جدالهای سخت و نرم و تنشهای عینیـ ذهنی و پیشزمینههای قهرآمیز و انگیزاننده تولید و به طرح هنری دغدغههای فکریـ اندیشگی و منش اجتماعی مؤلف خود و تألیف یک نوع تفکر انتقادی، له و یا علیه آن، پرداختهاند.
رابطهی بینامتنی این دو متنِ سینماییـ نوشتاری در سطوح متعدد و در ابعاد کلی و جزییاش قابل مشاهده و تبیین است. اساس این ارتباط بر پایهی گفتمان حاکم «مشی چریکی» در دو دورهی مورد بحث میان «اپوزیسیون» و «پوزیسیون» و در دو شرایط عینی و ذهنی متفاوت ریخته و پیاده شده و پیش میروند. رّدپا (trace دریدایی) و مشابهتهای نشانهای و دلالتی و معنایی هر دو متن خود گویای همین ارتباط قوی بینامتنی است که اینجا با هم برخیشان را مرور و خوانا میکنیم.
قهرمان قصهی «ماهی سیاه کوچولو» همان ماهیِ ریزهی سیاه کوچولوست و قهرمان مهم فیلم «باشو، غریبه کوچک» نیز همان پسر بچهی جنوبی کوچک و خردسال است. صفات و مشخصات یکسان و برجستهی هر دو یعنی ماهی از یکسو، «سیاه»و «کوچولو» معرفی و توصیف شده، همچنان که از آنسو، باشو «سیه چرده» و «بچه سال» نشان داده شده و با این وجه مشخصات انتخاب و محور فیلم قرار گرفته و سناریو را در جهت اهداف و نیتگذاری کارگردان طراحی و کادر میبخشد. این نیت البته نزد خالق شاهکار «باشو، غریبهی کوچک» آگاهانه نیست که مثلن با نقطه عزیمت از «ماهی سیاه کوچولو» آمده و دست به این جور کارها و طراحیها زده بل زاویه و خوانش بینامتنی ما را به کشف این رابطهها میرساند. تنها هم اینها نیست. قیافه متمایز و «زبان» بیزبان غیرقابل فهم و «غریبه» و رنگین پوست بودن باشو برای بچههای اغلب سفید دیار جدید که به آن کوچیده یعنی شمال ایران، وجوهی که خودبهخود کنتراست و تقابل را در متن فیلم بالا برده و پررنگ جلوه میدهد، دیگر شاخصهها و صفاتیست که نشانگانش به گونهای دیگر در قصهی ماهی سیاه کوچولو نشانهگذاری و به چشم میخورند که جدا افتادگی و تکروَی و حرفها و قیافهی متفاوت و در مجموع رفتارهای زیستیاش از آن جمله است و برای دیگر ماهیان دور و برش دور از ذهن و واقعیت و غریب مینماید. نقش مایهها و صفات مشترکی که به مثابهي یک نوع «سبک کارِ» گروههایِ چریکی با آن فعالیت غیرقانونی و بهشدت مخفی و زیرزمینی و زندگی دور از خانواده و چشم پلیسِ امنیتی، برای هر دو قهرمان فیلم و کتاب نیز به شیوهای ادبیـ هنری تعریف و ترسیم و شاخص شده و به یکسان بازی میشوند و اسباب دردسر و ماجرا و حرکتهای آوانتوریستی (ماجراجویانه) جدید و دوری گزینی قهری آنها از جمع و زندگی عادی و انفرادشان میشود.
سفر دردناک و پر مخاطره و ماجرای باشو به عنوان پسر بچهای جنگزده و آواره و پرت شده از مدار خانواده و زندگی متعارف و کوچ اجباریاش از جنوب به سمت شمال، این جغرافیای سیاسیِ فقر و فاصله و مبارزه طبقاتی که تداعیگر ترمِ عام شمالـ جنوب در ادبیات اجتماعیـ سیاسی معاصر است و علاوه بر این وجه نمادین قضیه، در وقت خود یعنی زمان ساخت فیلم اشارهای غیرمستقیم دارد به گذار از جغرافیای در حال جنگ و ویران یعنی جنوب کشور به شمال سرسبز و دور از هیاهو و خون و مرگ و میدان و فضای جنگی و سرشار زندگی، موازی قصهي سفر پرتلاطم و اختیاری و آگاهانه ماهی سیاه کوچولو از درون برکهای کوچک و راکد برای شنا کردن برخلاف جریان روز و ایجاد تغییر در سرنوشت و شرایط زیست خویش و دیگران به هدف رسیدن به دریایی بهتر (بخوان دنیایی بهتر) که در آن موجهای بالا و پایین وجود نداشته باشد و مرغ ماهیخوار با تکیه بر ابزار قدرت یکهتازی نکند و محل امن و برابری برای زندگی باشد و بدور از بخور بخور عدهای قلیل و مفتخور، همگان به یکسان از موهبتهای آن سهم برابر ببرند، پیش میرود.
انتخاب لوکیشن شمال برای ساخت فیلم «باشو، غریبهی کوچک»، حالا آگاهانه و به قصد یا تصادفی، اتوماتیکوار و بهطور سربسته جریان خیزش و «جنبش چریکی سیاهکل» را در همان منطقهی شمال در ذهنها زنده و با آمدن مردِ زخمی خانوادهای که باشو را در پناه گرفته، از یک جنگ، تقویت میکند که «ماهی سیاه کوچولو» در زمان خود با الهام و الگوگیری از وقایعی فراداستانی یا همان حرکت و جنبش پیشروانه و انقلابی، در عالم قصه مسلح به سلاح و خودآگاهی تاریخی شده و به عنوان پیشگام با سازماندهی و تبلیغ ماهیان پراکنده و ناآگاه به مصاف و جنگ مسلحانه سلطهی خونین و در بند کنندهی مرغ ماهیخوار بر دریا میرود که در«گلوگاه» تاریک و تاریخش زندان و مسلخی بزرگ برساخته برای به دام انداختن و شکار تودهی ماهیان که آن زیر تکتک و بیسلاح و دفاع و مبارزه متحدانه طعمه و صید قدرتمندان جور واجور حاکم بر دریا میشوند.
نشانههای موجود بینامتنی دیگر در بررسی و فهم عناصر و مناسبات درونی این دو متنِ دور از هم به لحاظ افق زمانی و مشترک و نزدیک از نظر افق معنایی و سوژه بسیارند و میتوان این لیست را یک به یک و ریز کرد و در سویههای دیگر ادامه داد. از جمله این که هر دو قهرمان یعنی باشو چه در جنوب و چه آن هنگام که سر از شمال در میآورد و ماهی سیاه کوچولو به ترتیب کنار آب و درون آب (پایینتر از چرایی و دلالت و مفاهیم چندلایه مرتبط با این دو کلید واژه یعنی «کنار» و «درون» در بررسی و ارجاع به متون مورد بحث بیشتر خواهیم گفت) زیست میکنند و مثل آب در آن شنا میروند و این قبل از هر چیز یعنی نسبت به فضا و محیطی که در او زندگی و فعالیت میکنند، کاملاً آشنایی و آگاهی داشته و با این پیش آگاهی و پیش زمینهی ذهنی گام در راه ناهموار و دشمن خو گذاشتهاند. رنگ و قیافه و زبان هر دوی این قهرمانان پیشاهنگ و برخاسته از دل توده و در عین حال دور از تودهی مردم که به عنوان المانهایی نمادین و خاص جریانی مطرح و تاثیرگذار را در تاریخ معاصر برجسته و آدرس میدهند، هریک به شکلی، آنها را خواهناخواه از دیگران متفاوت میکند؛ تفاوتی معنیدارکه به فاصله و جدا افتادگی قهری آنها از مردم و توده همراه، یعنی حوزهی زیست و فعالیتشان تأکید گذاشته و منجر میشود و همین تکافتادگی علاوه بر همان وجه اشتراک مورد اشاره با هم و وجه تمایزشان از دیگران در یک رابطه بینامتنی تنگاتنگ و فشرده، تداعی کنندهی مشی چریکیایست که قاب به قاب موضوع فیلم «باشو ...» از یکسو و صفحه به صفحهی کتابِ قصهی «ماهی سیاه کوچولو» از دگر سو قرار گرفته.
قصهی «ماهی سیاه کوچولو» از «آغاز» یک حرکت و جنبش (مشی چریکی) حکایت میکند که تازه پا گرفته و در حال عضوگیری و رویش است؛ روایت سینمایی «باشو، غریبه کوچک» در بازخوانی هنرمندانهاش از همان خط و جریان، از «پایان» همین جنبش که در حال پراکندگی و ریزش و انشعاب است. قصهای ناتمام از دوران مبارزات چریکی که دیگری در خود تمامش میکند یا تمام شدهاش میبیند: پایانی بر یک آغاز! این دو متن را باید از چنین زاویهای دید و در همین چارچوب جنبشی و کانتکست تاریخی گذاشت و تحلیل کرد.
وجوه اشتراک بینامتنی این دو متن با طرح و سناریوهای متفاوت از یک گفتمان واحد (مشی چریکی) دو برداشت و نتیجه مختلف و بعضن متضاد بر میکشند. رمزگان «ماهی سیاه کوچولو» در آن شرایط و زمان خاص و در بافتار و فضای تمثیلی و پوشیدهی قصهگویی خود برای گروه سنی کودک و نوجوان، گفتمان مسلط مبارزات چریکی را دستمایه و پیش کشیده و با الهام و بهرهگیری از تئوریهایی چون: «مبارزهی مسلحانه، هم تاکتیک هم اشتراتژی» یا: «موتور کوچک، موتور بزرگ...» اثباتن تبیین و تبلیغ و پشتیبانی و نزد خود داستان میکند؛ فیلم «باشو، غریبهی کوچک» به پاسخ، همین رمزگان را در افق مکانی و زمانیای دیگر، گرفته و در مکالمهای عام و از راه دور و در ارتباطی بینامتنی و غیرمستقیم برقرار کرده و نفین نقدش را از جریانی موسوم به جنبش و مشی چریکی از کارش در میآورد و روی پرده میبرد. متن متأخر یعنی فیلم در این گفتوگوی غایب و ارتباط بینامتنی نه به عنوان مکمل بل به صورت آلترناتیو متن متقدم خویش ظاهر میشود. اگر اولی در قالب قصهای کودکانه دفاعیهای پرشور و امید از این جنبش و روش مبارزاتی تلقی میشود؛ دومی را بایستی رّدیهای مأیوس کننده بر آن شمرد.
نشانههای نمادینه شدهی این امر را به صورت تقابلهای دوگانه در خط به خط داستان و پلان به پلان فیلم در هر دو سو میببینیم. قهرمان قصهی صمد بهرنگی یعنی ماهی سیاه کوچولو «درون» دریا که اینجا نماد از جامعه و یک کُل بزرگتر گرفته شده، به عنوان جزیی خودآگاه، زیست و فعالیت دارد و با این انتخاب و نمادپردازی خلاقانهی متناسب و مرتبط با طرح و مایه کار بر وجه ارتباط و اجتماعی بودن امر قهرمان و رفتار و جایگیریاش در دل تودهها و موضوع کارش انگشت گذاشته میشود.
قهرمان فیلم بهرام بیضایی « باشو، غریبهی کوچک » به عکس، هرچند درون آب، جریان مردمی، شستوشو و غسل تعمید داده میشود و وقتی هم که از همین جریان، آب جاری رودخانه، آب کشیده از زیر آب به روی آب بیرون کشیده میشود، همچنان همان آدم ست و کماکان رنگ و قیافه تغییرناپذیر گذشتهاش را بر جبین دارد و با خود حمل میکند و بدین ترتیب و ترفند سینمایی بر تداوم و استمرار همان عقاید و روشهای پیشینِ از فعالیت در وجود و ذهن و رفتار قهرماناش اشاره میرود؛ـ با این حال و وجود، در «کنار» آب و دریا با همان تعابیر و معانی سمبلیک پیش گفته، قرار داشته و با ارائهی این تصویر استعاری از قهرمان خود بر پرت افتادگیاش از متن جامعه و روندهای دگر شدهی تاریخی و به حاشیه رانده شدن و بن بست کل این جریان خاص (مشی چریکی) من غیرمستقیم تأکید میگذارد.
در این نقطه و رابطهی دیالکتیکی تز و آنتیتزوار است که نشانگان مشترک این دو متن متفاوت در یک ارتباط بینامتنی سلبی و اثباتی دلالت معنایی دوگانه و ناسازه میگیرند. قهرمان «ماهی سیاه کوچولو»، اگر چه او هم تنها و منفرد از بقیه توصیف شدهاست و این فاصله از جمع بیشتر امنیتیست و ناشی از رعایت اصول سبک کار مخفیـ چریکی تا دوری تودهها از چریک و انتخاب راهش، اما در «آغاز» یک راه و حرکت هست و مسلح به سلاح و افکاری متمایز و جان بر کف و به اصطلاح همان روز «فدایی» چون یک آژیتاتور (مُبلغ ) حرفهای دست به کار تبلیغ و ترویج سازمانی و همراه کردن دیگران با مشی و عمل مستقیم خویش میشود. ... قهرمان فیلم «باشو، غربیهی کوچک» با زمین گذاشتن خیلی چیزها، این راه را با همهی آن فراز و فرودهایش آمده و حالا در «پایانِ» این مشی و جریان، خالی از حرف و سخنی حرکت دهنده و عمل امیدبخش، ایزوله و آچمز شده و بیارتباط با دنیای واقعی و تودهها، تو لاک دفاعی و شکننده خود (نه خانهی تیمی)، چون یک پناهجوی سیاسی، نه یک رزمنده چریک که الزامات و سازوکارهای تشکیلاتیای او را به فاصلهگیری از مردم و زندگی مخفی و حفظ احتیاط وادار کرده باشد، به یک خانواده در شمال پناه برده است. در همین مکان و زمان مشخص است که روایت، در قالب «باشو» که باید او را در کار زیرکانه و هوشمندانه بیضایی یک چریک فرض گرفت، دگر میشود و علائمی دال بر پایان همان آغاز را میبینیم که زبان تصویرِ جای جایِ فیلم باز میگویدش.
باشو به عنوان قهرمانِ (که بیشتر به یک ضد قهرمان شباهت دارد تا قهرمان ) فیلم « باشو، غریبهی کوچک » نمایندهی نمادین همان گفتمان و جریان مورد اشاره و بحث یعنی مشی چریکی که «نمیشود» را در وجود خود بیان میکند، انگار مریخیایست که در نقطهی شمال فرود کردهاست و با دیدنش همه از وجود و حضورش گریزان و ترسان، از او فاصله میگیرند. زن و مرد و پیر و جوان مدام خانه زنِ حامی باشو جلسه میگذارند و میگویند با خودش نحسی آورده و باید بیرونش انداخت. کسی از اهالی محل و حتا میزبانش، زبانش را نمیفهمد و همین عدم ارتباط زبانی و لذا گفتمانی باعث تنهایی و انفراد بیشترش در راه و هدف شده و او را ناخواسته در لاک و «هسته» سخت و غربت زدگیاش حبس و بیدست و پا میکند و جاهایی رو در روی مردم میگذارد. میبینیم از صفر تا صد خود نیازمند یادگیری و بازآموزی (تجدیدنظر) زبان ارتباطی دیگریست غیرزبانی که با آن عملن لکنت گرفته و ملت حرفاش را نمیفهمد و دم به ساعت باعث دردسر و گرفت و گیر و دشمنآفرینی برایش شده و چپ میرود، راست میرود بچههای همسایه بدون استثنا بهش گیر میدهند و چون یک کاکاسیاه دنبالش میکنند و هو و دعوایش میکنند و به جمع خود راهش نمیدهند و گریان و نالان خانهاش میفرستند.
غیر این زبان الکن و ماورایی و غیرقابل فهم برای تودههای دور و برش، پایبندی و برجا بودن و اعتقاد قهرمان فیلم باشو غریبه کوچک به همان اصول و سیستم عقاید و روشها و سبک کار چریکی پیشین که البته اینجا،
بیهیچ اعلام و تظاهر بیرونی و نمودی در بودش، به شکلی تصویری نمادین در چهره و رنگ پوستش کُدگذاری و ذاتی و آغشتهی وجود و ذهن و زبانش شده و با هیچ آبی (جریانی جاری و دیگر) هم زدودنی و قابل جایگزینی بهنظر نمیرسد و به زبان بیزبانی از این میگوید که این فرد خاص و جریان منتسب به آن در این روزگار پشت به واقعیت کرده و عوض بشو نیست، طرح و به صحنه آمدنش در هیئت باشو، خود اسباب تمسخر و خندهی بچههای محل شده و مرتب دستش میاندازند و به عنوان یک پدیده و موجود بیگانه و بیربط با خودشان به یکدیگر نشانش میدهند و از حضور او در بین جمع خود چون جن از بسمالله، میترسند و دوری میگزینند.
این مجموعه شرایط و بهعلاوه تک بودن رقتبار قهرمان فیلم «باشو، غریبهی کوچک» و نشاندن و نشان دادنش در آن موقعیت و وضعیت آشنا و معلوم میان مردم، یعنی خانهای که بیشتر به یک سلول و هستهی مبارزاتی چریکی بسته شبیه است تا یک واحد خانواده، اتفاقی نیست و بن بست و به ته خط رسیدن یک شیوه و عمل و اندیشه برخاسته از آن را سینمایی و فیلم میکند که خطوط عمدهی آن بهطور سربسته در قصه خیالی «ماهی سیاه کوچولو» به زبانی استعاری و ساده برای کودکان قصه و روایت شده بود. نقش بازیِ قهرمان فیلم به تماشاگر این حس و تصویر مبهم را القا و میدهد که دوران چیزی چون قهرمانبازی به شکل سابق و زدن به جنگل شمال و کوهِ «سیرامائیسترا» (کوهی در کوبا که فیدل کاسترو و چهگوارا و یارانشان مبارزات چریکی و مسلحانهشان را از آنجا شروع کردند) و گرفتن و تصرف پاسگاهها و شهرها و قدرت سیاسی سپری شده و این بازی، رزم و سبک کار، در این زمان و زمین و زمینه جدید کار نمیکند و جواب نمیدهد هیچ، هزینهی بسیار هم دارد و بایستی زمینه را به زمینی دیگر برد و هموار کرد. کل روایت و پیام فیلم باشو در ارتباط و خوانش بینامتنیاش با قصهی ماهی سیاه کوچولو لایهها و نکتههای پنهان و ریزی از این دست را در خود خلاصهسازی و آشکار و برجسته میکند.
این تغییر ریل و وارونه شدن یک «خط مشی» در نگاه بیضایی و دوربینش،که در سطح ایران و جهان و در زمانهی خود مُد بود و برای خودش به عنوان یک مدل اسم و رسم و اعتباری در کرده بود، و «چپ» و «راست» زدنهای جریانهای چریکی در بعد از انقلاب و در متن شرایط اجتماعیـ سیاسی جدید، در تیتراژ آغازین فیلم «باشو، غریبهی کوچک»، که توسط عباس کیارستمی تدوین و روی فیلم سوار شده، نیز قابل مشاهدهاست. تیتراژی جنجالی و بحثبرانگیز که خود یکی از دلایل توقیف و به محاق بردن فیلم برای سالها توسط وزارت وقت ارشاد شد. تیتراژی درخشان که قرار است همان ابتدا مدخل و معرف بیننده باشد به متن و موضوع فیلم که علیالظاهر راجع به یک جنگ در حال جریان میان ایران و عراق و پیامدهای آن ساخته شده و در خود حرفها دارد، به صورت اَشکال و تصاویر کودکانهای از هواپیماهای جنگی بر پرده نمایان میشود که در زمینهای سیاه و میان اسامی و عوامل و بازیگران تولید فیلم از گوشهی سمت چپ فیلم به سمت راست کادر آن در پروازند و همین تدوین و تمهید هنری برای متولیان وقت فرهنگ و ارشاد این سوءبرداشت را به همره داشته که تیتراژ تصویری فیلم، زیرکانه و پنهان متجاوز جنگ هشت ساله ایران و عراق را برای تماشاگرانش معکوس تصویر و جلوه داده و اگر، بهقول ارشادیها، این نیست قضیه، باید اَشکال و کاراکترهای تصویری هواپیماهای جنگی و سیر حرکت و پروازشان را از آن سو به این ور به پردهی تصویر میکشید نه به عکساش!؟ حال آن که این مرزشکنیها و پرواز فرشتهسان رؤیاهای کودکانه در آسمان و زمینهای سیاه (نکتهی ظریف این که اَشکالِ هواپیماها خود شکل کودکـ فرشتههای بالدار به سان کودکِ قهرمان فیلمـ هم هستند و این از یک درهم آمیزی توأمان و هنرمندانه رؤیا با واقعیت حکایت میکند) مرز نمیشناسد و بیارتباط با سوژه و محتوای فیلم نیست. با این «چپ روی کودکانه» میخواهد به دل داستان و جنبشی چپی و آوانگارد و تاریخیای بزند که دستمایهی فیلمش کرده و دارد به زبان سینمایی، هوشمندانه و زیر زیرکی چه در تیتراژ مورد بحث چه در چارچوب خود فیلم به نقد آن سنت مینشیند.
چنین سوءتفاهمات متنی و سوءتعابیر ابتدایی و نیم پزی را که از روی بخشی از «باشو، غریبهی کوچک» برداریم و آن را در پیوند با دیگر نماها و نگاهها ببینیم به تعبیر دیگری نزدیک میشویم که فیلم را در رابطهای بینامتنی با «قصه»ای میگذارد که روایت را به کل برای بچههای دیروز و امروز «دیگر» میکند. راه و روش و قصهای «مسلسل»وار که «آغاز»ش را در «ماهی سیاه کوچولوِ» صمد بهرنگی «میخوانیم» و «پایان»اش را در فیلم «باشو، غریبهی کوچکِ» بهرام بیضایی میبینیم.
*چاپ شده در سیمره 456(11تیرماه 97)