اینگونه شد که برخی خانوارهای ایرانی که خود را طبقهی متوسط میپنداشتند اندکاندک به خانوارهای آسیبپذیر نیازمند تبدیل شدند. طبق آمارهای رسمی مصرف سالانه بسیاری از مواد غذایی اصلی در ایران از جمله گوشت، ماهی، نان، برنج، و شیر بین سی تا پنجاه درصد پایین آمده است. بین سالهای 86 تا 95 بودجه متوسط خانوادههای لرستان 37درصد پایین آمدهاست یعنی هر خانوار شهری لرستان بهطور متوسط یک سوم کالاها و خدمات مصرفی خود را از دست داده است. با کمال تاسف این سقوط و ناتوانی در فراهم کردن هزینههای زندگی موجب شدیدترین سقوط در بین استانهای کشور گشته است.
در همین لرستان چند کارخانه و کارگاه تعطیل شد؟ چند جوان بیکار شد؟ چند خانواده از هم پاشیده شد؟ آیا کَسِ دردمندی بود و هست که این رویدادهای تلخ اقتصادی را آسیبشناسی کند؟ اصلاً برای کسی مهم بود و هست که آسیبهای روز افزون اجتماعی چه منشا و دلیلی دارد؟ چرا و چگونه مردم ایران به عصبیترین مردم جهان مبدل شدند؟ وقتی رییس هیئت مدیره انجمن روانشناسان ایران هشدار میهد که؛ ایرانیان به دلیل عدم رضایت از شرایط زندگی خوشحال نیستند، آیا کسی عمق این فاجعه را درک کرده و میکند؟
مردم میفهمند! وقتی لیست بلند بالای بدهکاران بانکی را مشاهده میکنند و آن را در کنار واقعیات زندگی خود قرار میهند و حلاجی میکنند، طبیعتاً از خود چرایی این فساد را سؤال میکنند. یقیناً با این دقیق شدن در ماجرا چراهای بسیاری در ذهن مردم شکل میگیرد. چرا باید مقدار بدهی یک فرد به بانک از بوجهی عمرانی سه استان کردستان، کرمانشاه و سیستان و بلوچستان بیشتر باشد؟ آیا اصلاً برای کسی مهم است که حرف و نظر مردم در اینباره چیست؟ آیا قضاوت مردم و واکنش آنان جایی در ذهن مسئولان کشور دارد؟ آیا بازیهای آزار دهندهی سیاسی و سهمخواهی این گروه و آن گروه مهلتی برای اندیشهی به این چراها باقی میگذارد؟ آیا کسی هست که بگوید ایران فقط در شمال شهر تهران و اصفهان و خراسان خلاصه نمیشود؟ لرستان، کرمانشاه، ایلام، سیستان و بلوچستان و ... چه سهمی از برنامهریزی و برنامههای کلان کشور برای گذار از وضعیت اسفناک اقتصادی دارند؟ آیا کسی به این موضوع فکر میکند که اخذ این همه عوارض و مالیات به بهانههای مختلف از مردم بهخاطر عدم پایداری درآمدهای نفتی و از طرف دیگر بالا بردن درآمدهای پایدار مالیاتی موجب نارضایتی مردم گشته است؟
باید دور از شعارزدگی و متهم کردن کسانی که از روی خیرخواهی کاستیها را گوشزد میکنند، با واقعیات جامعهی امروز ایران مواجه شد. اکنون کشور از مشکلات جدی مانند؛ بیکاری، گرانی، تورم، فساد، فاصله طبقاتی بسیار و توزیع نامتوازن بوجه و ثروت رنج میبرد که البته این مشکلات اغلب حاصل سیاستهای دههی اخیر است. هر فرد صاحب منصبی که به نوعی در ساختار نظام سیاسی، اقتصادی، فرهنگی کشور صاحب جایگاه بوده است در کاستیها بهوجود آمده مسئول است و میباید بدون فرافکنی در صدد رفع این درد تلاش کند. اگر تا چندی پیش افزایش عوارض خروج از کشور دغدغهی افراد مرفه کشور خوانده میشد، امروز عموم مردم که از قضا قشر آسیبپذیر و کمدرآمد جامعه را تشکیل میدهند از کوچک شدن سفرهشان گلایهمندند و بیش از پیش در تنگناهای اقتصادی قرار گرفتهاند.